برسی بازی the last of us

ساخت وبلاگ

اولین برخورد

جوئل دخترش را از دست داده است و بعد از بیست سال قرار شده الی را به دست گروهی به نام فایرفلای برساند تا دانشمندان و دکترها روی او آزمایش کنند زیرا او تنها کسی است که با وجود گاز گرفته شدن هنوز آلوده نشده و سالم مانده است. او راز پیدا کردن پادزهر برای این بیماری است. وقتی قرار میشود این دو نفر همدیگر را همراهی کنند در ابتدا هیچ کدام موافق نیستند:

جوئل: واو واو،‌ فکر نکنم ایده خوبی باشه

الی: مزخرف نگو! من با اون نمیرم

اما مجبور هستند که همدیگر را تحمل کنند. در ادامه داستان روابط کمی بهتر میشود اما هنوز هم کاملا خوب نیست و این بیشتر جوئل است که از شرایط پیش آمده ناراضی است. او حتی حاظر نیست وقتی الی برای نجات او برای اولین بار در عمرش آدم میکشد از او تشکر کند.

انتظار

جوئل و الی باید مدتی را منتظر یک نفر بمانند. جوئل روی کاناپه دراز میکشد.

الی: چیکار داری میکنی؟

جوئل: وقتمو میکشم

الی: من چیکار باید بکنم؟

جوئل: مطمئنم خودت یه فکری میکنی

جوئل خواب است ولی الی تنها روی مبل نشسته و به بیرون خیره شده است. او حتی نمیتواند راحت بخوابد.

 سوت زدن الی

بین کلیکرها و دشمنان وحشی ناگهان صدای عجیبی شبیه باد شنیده میشود. جوئل فکر میکند صدای کلیکرهاست و خود را آماده مبارزه میکند که ناگهان چشمش به الی می‌افتد. خبری نیست و این تنها صدای الی بود که سعی میکرد سوت بزند ولی نمیتوانست و فقط صدای بادش می‌آمد! البته او چند مرحله جلوتر بالاخره موفق به سوت زدن میشود.

جوگرفتگی الی

جوئل و برادرش تامی به خاطر حمله دزدان به پایگاهشان مجبور میشوند الی را کنار ماریا، همسر تامی، تنها بگذارند و خود به جنگ دزدان بروند. بعد از جنگی سخت که حتی تا مکان پنهان شدن الی و ماریا نیز کشیده شده بود جوئل دوباره الی را پیدا میکند. الی با چنان شدت و هیجانی مشغول تعریف کردن صحنه هایی که دیده است میشود که گویی خود را هر لحظه آماده مرگ کرده بود.

الی: جوئل، اوه پسر! اونا داشتن از هر طرف میومدن و ماریا بهم گفت [در حالی که صدای ماریا را در می‌آورد] «باید فرار کنیم» و بعدش ما پریدیم پشت این میزها و اون مرده گنده با شاتگان وارد اتاق شد و بعدش…

جوئل: آروم باش آروم باش! بهم گوش کن. زخمی شدی؟

الی: البته که نه!

ترس از تنهایی

سم، پسربچه ای سیاه پوست و تقریباً همسن الی از او میپرسد:

سم: چجوریاست که تو از هیچی نمیترسی؟

الی: کی گفته که من از هیچی نمیترسم؟

سم: پس از چی میترسی؟

الی: بذار ببینم، عقرب ها ترسناکن… [بعد از کمی مکث] اینکه تنها باشم. از این میترسم که آخرش تنها بمونم.

همه به جز تو

الی وقتی میفهمد که جوئل قصد دارد او را به همراه تامی بفرستد و خودش کنار بکشد از دست جوئل ناراحت شده، یکی از اسب های تامی را برمیدارد و فرار میکند. اما جوئل از روی ردپای اسب او را تعقیب کرده و پیدایش میکند.

جوئل: اصلاً تا حالا فکر کردی که زندگی تو چقدر با ارزشه؟ هان؟ اینطوری فرار کردن و جونتو به خطر انداختن… خیلی کار احمقانه‌ای بود.

الی: خب پس فکر کنم هردوتامون همدیگه رو نا امید کردیم.

جوئل: تو از من چی میخوای؟

الی: اعتراف کن که اینهمه مدت میخواستی از دست من راحت شی.

جوئل: تامی اینجاها رو بهتر از من میشناسه.

الی: لعنت بهش!

جوئل: متاسفم ولی من به اون بیشتر از خودم اعتماد دارم.

الی: اینقدر مزخرف نگو. از چی میترسی؟ که سرنوشتم مثل سم بشه؟ من نمیتونم آلوده بشم. من میتونم از خودم مراقبت کنم.

جوئل: تا حالا چند بار نزدیک بوده کارمون تموم بشه؟

الی: خب، تا حالا که عالی کار کردیم [و این اتفاق نیوفتاده].

جوئل: ولی اگه با تامی باشی بهتر از این هم میشه.

الی: ماریا در مورد دخترت به من گفت. من مثل اون نیستم. به خاطر اتفاقی که براش افتاده متاسفم ولی جوئل من هم اطرافیانم رو از دست دادم.

جوئل: تو اصلا نمیدونی از دست دادن یه نفر چه معنی میده.

الی: هر کسی برام مهم بوده یا مرده یا منو ترک کرده. همشون به جز توی لعنتی. پس دیگه بهم نگو با یه نفر دیگه امن ترم چون حقیقت اینه که اون موقع فقط ترسم بیشتر میشه.

جوئل: راست میگی… تو دختر من نیستی و منم کاملا معلومه که پدرت نیستم. ما هر دومون راه خودمون رو میریم.

الی میخواهد با جوئل بماند ولی جوئل نه. اما چند لحظه بعد از این مکالمه جوئل دلش به رحم می‌آید و تصمیم میگیرد به جای اینکه الی را با تامی به آزمایشگاه بفرستد خودش با الی به آنجا برود.

به میخ کشیده شدن جوئل

جوئل به خاطر حمله‌ی یک نفر از ارتفاع سقوط میکند و درست روی میلگردی که روی زمین بود فرود می‌آید و میلگرد وارد بدنش میشود. الی که تا اینجا همیشه مورد مراقبت قرار گرفته بود حال باید جوئل را نجات دهد.

الی: به خدا قسم میخورم که تو رو از اینجا ببرمت بیرون. بعدا باید برام آواز بخونی [اشاره به حرف جوئل که قبلاً گفته بود در زمان کودکی میخواسته خواننده شود].

الی آخرین نفر را که مسئول نگهداری اسب بود، میکشد و جوئل را سوار اسب میکند و با هم فرار میکنند. در وسط راه جوئل از شدت درد بیهوش میشود و از اسب می‌افتد. در همین حال که الی با دستان کوچکش سعی میکند جوئل را دوباره بلند کرده و سوار اسب کند ولی نمیتواند،‌ صحنه قطع میشود . صحنه‌ی بعدی که می‌آید خبری از جوئل نیست و الی تنهاست. حال ما با تمام سوالاتی که در ذهن داریم باید الی را کنترل کنیم.

شاهکار Naught‌y Dog در به تصویر کشیدن این تضادهاست. زمستان سر رسیده و الی از جوئل مراقبت میکند. جوئل در اتاقی دراز کشیده و اگر دارو برایش فراهم نشود از عفونت خواهد مرد. الی وسط جنگل برفی شکار میکند، با افراد خطرناک معامله میکند و بالاخره موفق به پیدا کردن آنتی بیوتیک میشود.

یکی از صحنه های به یاد ماندنی و احساسی بازی اینجا رخ میدهد که الی آمپول ضدعفونی کننده را به جوئل میزند و خودش روی زمین کنار جوئل دراز میکشد و حتی بالش زیر سرش کوله‌ پشتی‌اش است در حالی که جوئل بیمار را روی تشک خوابانده و روی او پتو انداخته است. الی با این شرایط شب را صبح میکند.

الی مشغول شکار برای پیدا کردن غذا برای جوئل

تکه تکه کردن سر دیوید

دیوید کسی بود که به الی 14 ساله به عنوان وسیله‌ای برای ارضای غریزه‌هایش نگاه میکرد. دیوید یک بیمار روانی بود که کمبود داشت و حاظر بود برای رسیدن به خواسته هایش همه کاری کند. اما الی کسی نبود که به این راحتی ها باج دهد و در مبارزه‌ی نفس گیری که با دیوید داشت دقیقاً 11 بار چاقو را بر سر دیوید فرود آورد و او را تکه تکه کرد؛‌ نه به خاطر اینکه به کشتن عادت کرده، حتی فکر به کاری که دیوید و دوستانش میخواستند با او بکنند برایش قابل هضم نبود.

زندگی ادامه دارد

جوئل به خاطر مراقبت و دارویی که الی به او رساند، در ادامه حالش بهتر شد و دوباره بعد از اتفاقاتی که برای الی افتاد به او ملحق شد و این دو نفر به ادامه سفرشان برای پیدا کردن دانشمندان و دکترها رفتند. حال جوئل هم مثل الی دیگر نمیخواهد از او جدا شود و به الی میگوید که قصد دارد بعد از همه این اتفاقات به او نواختن گیتار را یاد بدهد.

اما استثنایی ترین صحنه بازی قرار است چند لحظه دیگر رخ دهد. در طول بازی جوئل برای الی قلاب میگیرد تا او به بالا رفته و برای مثال نردبان را برای جوئل پایین بیندازد. حال دوباره جوئل از الی درخواست میکند که از قلاب بالا برود و نردبان را پایین بیندازد. دوربین مثل همیشه روی صورت جوئل زوم شده و منتظر الی است اما برخلاف دفعات قبلی خبری از الی نیست. الی در فکر اتفاقاتی است که بر سرش آمده که فریاد جوئل حواسش را سر جایش می‌اورد. بالاخره الی از قلاب بالا میرود و بعد از پرت کردن نردبان به پایین چیزی حواسش را پرت میکند و بدون اینکه منتظر بماند جوئل از نردبان بالا بیاید از صحنه دور میشود. گویا چیزی دیده است که تا به حال حتی فکرش هم نمیکرده.

باز هم نبوغ سازنده بازی گل کرده است. جوئل از نردبان بالا میرود و از پنجره بیرون را نگاه میکند تا شاید چیزی که باعث شگفتی الی شده را ببیند اما خبری نیست. الی آن‌طرف‌تر دوباره جوئل را صدا میزند که اینجا بیاید. چیزی که گیمر به عنوان جوئل بعد از چندین ساعت تیراندازی و خشونت و وحشی گری قرار است ببیند تنها به یک دلیل در بازی گنجانده شده است: این که زندگی هنوز هم ادامه دارد. علت شگفتی الی دیدن زرافه هایی است که گویا از باغ وحش فرار کرده اند و در محیط بیرون مشغول زندگی هستند. موزیک بی نظیری که در پس زمینه نواخته میشود و گویا فقط و فقط برای همین صحنه ساخته شده است، چنان صحنه‌ی نابی به وجود می‌اورد که مطئمناً جزو بهترین لحظات تاریخ دنیای بازیهای ویدیویی شناخته خواهد شد. صحنه‌ای که در آن الی سر یکی از زرافه ها را نوازش میکند گویا نفس تازه‌ای به الی بخشیده است. الی که بعد از این اتفاقات همیشه در فکر بوده و حتی حرف های جوئل را بعد از دو سه بار تکرار کردن میشنیده دوباره به زندگی امیدوار شده و گویا همه چیز را فراموش کرده است.

یکی از صحنه به یادماندنی بازی

یکی از صحنه به یادماندنی بازی

دنیای من

بعد از اینکه فایرفلای ها جوئل و الی را پیدا میکنند، جوئل متوجه میشود که دکترها میخواهند جمجمه‌ی الی را جراحی کنند تا به کمک مهندسی معکوس پادزهری برای این بیماری پیدا کنند. جوئل بعد از اینهمه اتفاقات باید تصمیم بگیرد: الی بمیرد و پادزهر درست شود یا الی را نجات دهد و مانع پیدا شدن درمانی برای این بیماری همه گیر شود. اینجاست که مشخص میشود جوئلی که همه تا الان فکر میکردیم قهرمان داستان است تبدیل به ضدقهرمان داستان یا بهتر است بگویم یک مرد عادی میشود که نمیتواند جلوی احساسات خود نسبت به دختری که همسن دختر از دست داده‌اش است، بگیرد. جوئل همه را میکشد و به اتاق عمل میرسد، الی را در آغوش میکشد و در میان محاصره فایرفلای ها به دنبال راه خروجی میگردد.

جوئلی که در ابتدای بازی دخترش را در آغوش گرفته بود و سعی میکرد از دست آدمهای بیمار و وحشی شده او را نجات دهد حال در انتهای بازی باید الی را در آغوش بگیرد و او را از دست انسان‌هایی نجات دهد که میخواهند ریشه همان بیماری را بخشکانند. اوج هنر Naugh‌ty Dog در به تصویر کشیدن چنین صحنه‌هایی است که نشان میدهد عشق نه تنها بین دختر و پسر جوان میتواند رخ دهد بلکه میتواند چنان شعله‌ای در قلب یک مرد بنشاند که حاظر شود برای چند لحظه بیشتر در کنار الی بودن، دنیا را نابود سازد. جوئلی که هنوز ساعتی که از دخترش کادو گرفته بود بعد از اینهمه اتفاق در دست دارد و گویا میخواهد الی جای دخترش را پر کند.

جوئل حتی مارلن، زنی که ماموریت رساندن الی به دکترها را به جوئل داده بود، را هم میکشد. حتی درخواست مارلن مبنی بر اینکه او را نکشد را هم نمیپذیرد و بلافاصله او را به قتل میرساند زیرا از این میترسد که ممکن است به دنبال الی بیاید و دوباره او را از جوئل دور کند. جوئل الی را به پایگاهی که تامی و همسرش ماریا در آن زندگی میکنند میبرد و میخواهد ادامه زندگی اش را با الی آنجا بگذراند. وقتی الی به هوش می‌اید جوئل به دروغ به او میگوید که فایرفلای‌ها به دلیل شکست خوردن آزمایشات قبلی دست از پیدا کردن یک پادزهر برداشته اند و برای همین دیگر کاری با الی نداشتند.

آخرین صحنه احساسی بازی هم در آخرین ثانیه‌های بازی و قبل از شروع تیتراژ با آن موسیقی فوق العاده Gustavo جایی است که الی به جوئل میگوید قسم بخور که هر چیزی به من گفتی راست است و جوئل با اینکه دروغ گفته قسم میخورد و بازی تمام میشود. یک پایان بی‌نظیر که نمیدانی تلخ است یا شیرین. الی که عاشقش شدی را هنوز هم داری ولی نتوانستی دنیا را نجات دهی.

برای خود من این پایان شیرین بود. از وقتی که مارلن گفته بود بعد از عمل الی زنده نخواهد ماند وقتی به آینده فکر میکردم نمیتوانستم با آن کنار بیایم. شخصیت پردازی الی به قدری عالی است که به نظر من بهترین شخصیت مونث تاریخ هم میتواند باشد. برای همین وقتی در پایان بازی الی را پشت ماشین دیدم که زنده است حالم خوش شد. من هم مثل جوئل دنیا دیگر برایم اهمیتی نداشت چون حالا الی دنیای من بود…

ماکوئی...
ما را در سایت ماکوئی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آرین خیرانی makuei بازدید : 443 تاريخ : دوشنبه 25 / 9 ساعت: 14:21